ايلياى ماايلياى ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ايليا جون, اميد مامان و بابا

اولين جشن عروسى با حضور پسرى

مامان جونم درست وسط امتحاناى مامان عروسى دخترعمو بود,  ماهم ديگه برنامه ريزى. کرديم تا درحد دوساعت بريم اونجا,  فقط مونده بود تو که اين روزا بدجورى غريبى ميکنى و خيلى هم تو محيطاى شلوغ گريه ميکنى,  خلاصه قرار شد تو پيش بابايي باشى,  ماجراى اونشب هم ماجرايي شد بابا ما رو از يه راه ديگه برد و ما کلى دير رسيديم ولى مهم اين بود رسيديم و شما پيش بابا از عروسى بدت هم نيومد,  اينم عکساى پسر خوشتيپ من تو پنج ماه و بيست روزگى ...
23 اسفند 1394

اولين يلداى پسر عزيزم

مامان جون,  پسر قشنگم ما هرسال يلدا رو ميرفتيم خونه بابابزرگ و اونجا کلى خوراکى ميخورديم و ميبرديم ولى امسال اولين يلدايي که ما اونجا نيستيم چون بابابزرگ ديگه نيس و رفته پيش خدا,  اين روزا خيلى دلتنگشم وخيلى دلتنگ اونروزا,  ولى حضور تو تو اولين يلداى نبود بابابزرگ آرامبخش قلب مامانه, مامانى ميخواست يه يلداى قشتگ برات بگيره ولى عموعلى مارو دعوت کرد و ما اولين يلداى تو رو اونجا جشن گرفتيم, عمرت بلندتر از هزاران يلدا پسرک مهربونم  ...
22 اسفند 1394

امتحاناى مامانى و شيطونى پسرى

مامان جونم تقريبا از سيزده دى امتحاناى مامان شروع شده,  من و تو تو اين مدت فرجه باهم بوديم وخيلى خوشحال که تمام مدت کنارتم و حتى اون چن ساعت پراکنده هم سر کلاس نميرم,  من مشغول درس خوندن و شما هم خوب ميخوابيدى ولى تو بيدارى مشغول پاره کردن جزوه هاى مامان .مامانى هم شبا تا صبح بيدار ميموند تا درس بخونه و شما هم هر يه ربع گريه ميکردى که بيا پيشم,  منم زودى ميومدم پيشت,  خدارو شکر اين مدت گذشت و مامان تونست همه درساشو خوب پاس کنه, اين عکساى شيطونکم  ...
22 اسفند 1394

شروع دندون درآوردن فرشته مون

پسر قشنگم تو تقريبا از چهارماهگى شروع به دندون درآوردن کردى,  ولى تا به امروز که هفت  ماهته هنوز خبرى از دندون نيس,  وقتى برديمت براى معاينه ماهانه دکتر عرب گفت دندوناى قشنگت زير لثه اس,  خاله سهيلا هم گفت حتما لثه هاى محکمى دارى که هنوز درنيومده., خلاصه مامانى شما دوره اى بزاقت زياد ميشه خارش لثه هات شديد ميشه و بعد از يه مدت دوباره فروکش ميکنه, خلاصه اينجورى خيلى اذيتى,  بابايى همش باهات حرف ميزنه و ميگه بابايي اين تو زندگى هر بچه اى هس,  اين سختى ها تموم ميشه,  خلاصه مامانى ما سه ماهه که منتظر دندوناى خوشگلت هستيم, اينم عکساى قشنگت تو اين مدت ...
22 اسفند 1394

غلت زدن پسرى جونم

ايلياى مامان تو توى سه ماه و نيمه گى تونستى غلط بزنى,  اولاش نصفه ولى تا چهار ماهگى کامل رو شکم برميگشتى پسر قوى من, تو از اولشم قوى بودى همون پونزده روز اول زندگى سرتو از رو سينه مامانى بلند ميکردى, پسر خوشگل من تو روزبروز خواستنى تر ميشى و من روز بروز بيشتر شاکر خداى مهربون,  بابت داشتن تو, دوستت دارم مامانى    ...
21 اسفند 1394

اولين خنده هاى شيرين پسرى

پسرکم,  زندگى من اين خنده هاى شيرين توست توى يک ماه و هفده روزگى قربون چال زيباى گونه هات , تو مثل گلى در حال شکفتن هستى و تنها اين شکفتن توست که  بعد از رفتن بابابزرگ بمن نيرو و شوق ميده, هميشه شادمان باشى ...
4 اسفند 1394

اولين زيارت پسرم

جوجه من اين اولين زيارت توست که با بابايي رفتيم امامزاده صالح,  بابايي خيلى براى بردنت به حرم ذوق داشت,  بعدشم که با بابايي کنار حرم يه آش داغ خورديم, بعدشم زودى برگشتيم خونه,  ولى خوش گذشت. عزيزم اينجا شما هنوز دوماهت نشده  ...
4 اسفند 1394

بسترى شدن فرشته کوچولو تو بيمارستان

مامانى جان, ماجرا از اين قراربود که من و بابا زيادى سر واکسن تو هول شديم واسه همين روزى که واکسن زدى و آخر شب تب داشتي,که البته تبت رو مامانى کنترل کرده بود و دائم چک ميکرد ولى بابا نگران شد و تو اين دو روز ما تو رو دوبار دکتر برديم, ايليا جونم نميدونم واقعا اونجا اون ويروس رو گرفتى يا علت ديگه اى داشت آخه دو روز بودکه خوب خوب بودى ولى شبش وقتى براى بار دوم خيلى بالاآوردى ما شبانه راهى بيمارستان شديم وتاصبح باچن تاآزمايش روتين تحت نظربودى وصبح به محض برگشتن به خونه دوباره....  اينبار ما رفتيم يه بيمارستان ديگه وتوبسترى شدى,نميخوام خاطرات اون پنج روز مرور شه,بابايي که فقط زار ميزد,وقتى ازت خون ميگرفتن و دست کوچولوتو براى سرم وصل کردن سو...
4 اسفند 1394

دومين کار سخت (واکسن پسرى)

پسرم اولين واکسنت تو دو ماهگى دومين کار سخت ما بود,  صبح ساعت ده رفتيم براى واکسن تو هم که خيلى هوشيار بودى کلى اطرافتو نگاه ميکردى, حتى موقع وزن کردن کلى تعجب کرده بودى که دارن چکارت ميکنن,وقتى بتو واکسن زدن خيلى گريه نکردى, درحالى که من بسختى پاتو نگه داشتم,  ولى شبش تب سختى کردى که تا دو روز ادامه داشت و اين باعث جريانى شد که دردآور ترين اتفاق رو تو دو ماهگى تو باعث شد که البته علتش حساسيت نابجاى من و بابايي بود,حالا اين تويي بعداز واکسن که ما سعى کرديم خنک نگه ات داريم. ...
27 بهمن 1394

کاراى سخت پسرى که تنهايي ياد گرفتيم(حموم پسرى)

مامانى يکى از کاراى سخت که من و بابايي بدون تجربه انجام داديم حموم کردن تو بود که خيلى خوب هم انجام شد, تو يه کمى از آب ميترسى ولى کلا هيچ وقت تو حموم گريه نکردى,فقط با عکس العملات نشون دادى که ميترسى,اين ترس ات هم به من رفته مامانى, اينم اولين حموم فرشته توسط مامان و بابا,البته بگم اولين حموم تو رو خاله سهيلا انجام داد                 ...
27 بهمن 1394