اولين جشن عروسى با حضور پسرى
مامان جونم درست وسط امتحاناى مامان عروسى دخترعمو بود, ماهم ديگه برنامه ريزى. کرديم تا درحد دوساعت بريم اونجا, فقط مونده بود تو که اين روزا بدجورى غريبى ميکنى و خيلى هم تو محيطاى شلوغ گريه ميکنى, خلاصه قرار شد تو پيش بابايي باشى, ماجراى اونشب هم ماجرايي شد بابا ما رو از يه راه ديگه برد و ما کلى دير رسيديم ولى مهم اين بود رسيديم و شما پيش بابا از عروسى بدت هم نيومد, اينم عکساى پسر خوشتيپ من تو پنج ماه و بيست روزگى ...
نویسنده :
مامان و باباى ايليا
10:13