ايلياى ماايلياى ما، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ايليا جون, اميد مامان و بابا

                           

قشنگترين صداى زندگى تپش قلب توست, باشکوه ترين روز دنيا روز تولد توست, پس                                       برايمان بمان اى فرشته پاک و معصوم 

                                       عاشقانه دوستت داريم

ماه سه ساله من

پسر من تو سه ساله شدی و من مدتهاس که فرصت نکردم وبلاگتو بروز کنم ولی خواستم اینو ثبت کنم تا بدونی تو چه پسر مهربونی و دلسوزی شدی چقدر درک و هوش اجتماعی بالایی داری گاهی از ملاحظه گریت ناراحت میشم که حتما تقصیر منه ولی هیچ چیز نمیتونه ذات زیبا و مهربون تو رو تغییر بده.پسرم ازت ممنونم که به دنیای من اومدی ازت ممنونم که منو انتخاب کردی و ازت ممنونم که جسارت به خرج دادی و به دنیا اومدی. تو تا همیشه تو قلب منی نه فقط بخاطر اینکه فرزندمی چون حس میکنم روح زیبایی داری. همیشه پاک باشی گل من ...
28 مرداد 1397

سوالای فلسفی پسری

مامان داری چکار میکنی؟ _غذا میپزم پسرم غذا میپزی چی؟ _ غذا میپزم که بخوریم بخوریم چی؟ _بخوری تا تو بزرگ بشی قوی بشی بزرگ بشم چی؟ _بزرگ بشی تا بتونی بری مدرسه برم مدرسه چی؟ _ بری مدرسه تا سواد دار بشی  سواد دار بشم چی؟ _سواد دار بشی تا خودت بتونی کتاباتو بخونی و من دیگه برات نخونم نه مامان تو برام کتاب بخون ...
28 مرداد 1397

سلام دوباره

سلام مامانی سلام عشقم سلام گلم سلام میوه زندگیم  مامان بالاخره برگشت،بعد از یه غیبت خیلی طولانی،ما اسباب کشی کردیم خونه  جدید،من امتحانای بسیار سخت ترم آخر رو گذروندم و کلی لحظات خوب که باتو گذشت و حیف که من ثبتشون نکردم.فقط بگم مامان دیگه درسش تموم شد.هرچند الان همزمان هم داروخانه میره هم سرکارقبلیش ،ولی ماباهم میریم سرکار  ولی خانم مربیت هم هس.از دوران امتحانات و سختیهاش نگم مامانی که تاصبح بامن بیدار میموندی تازه آخراش آداپته شدی س1بخوابی و مامان هم تاصبح بیدار ،توهم روزا ماموریت خطی خطی کردن کتاباوجزوهای منو داشتی ولی بالاخره گذشت.حالا تو دیگه خیلی پسر بامزه و دوست داشتنی و فهمیده ای شدی.بابایی رو هم خیلی دوست داری.خیلی...
26 اسفند 1395

جوجه ام حرف میزنه

مامانی جونم الان که اینارو مینویسم تویه لحظه طوفانی هستم.حالم اصلا خوب نیس.ولی امید من تویی که الان تو یه خواب ناز هستی.مامانم این ترم،آخرین ترم مامانه و فشار خیلی زیادی روشه،مامانی حتی تابستون هم کلاس رفت تا درسش زودتر تموم شه و با تو باشه.ولی خوب این وسط ..... مامانم بریم سر اصل مطلب،جوجه کوچولو ی من الان چهارده ماهشه و با اینکه پاهاش ضعیف بوده وتا الان راه نرفته ولی کلی ورجه وورجه کرده و حتی حرف زده.جوجه ام که قبلا فقط ما یا م میگفت و منو صدا میکرد.الان صبحا یا هروقت که دوس داشته باشه سلام میکنه و میگه س البته با فتحه. همه چیز رو هم میفهمه.گاهی که فضا ساکته یه نگاهی به ما میکنه و چن تا از اون خنده های مصنوعی رو تحویل ما میده و میگه هه...
6 مهر 1395

جشن دندونى

مامانى جون,بالاخره فرصت کردم بعد از پايان امتحاناتم به وبلاگت سربزنم,ببخشيد دير شد جونم,مامانى من و تو کلى سختى کشيديم تا امتحاناتم تموم شد,اين ترماى آخر ديگه خيلى درسا سخت شده,ولى فقط يه ترم موندم مامان جونم,همونجورى که قول داده بودم,مامانى برات جشن دندونيت رو گرفت,هرچند تو متوجه نبودى ولى تو اين جشن کوچولو خيلى خوش گذشت,اينم بگم که مامانى تو با اينکه يه کم دير دندون در اوردى ولى الان که 13روز مونده به يکسالگيت,دارى ششمين دندون طلاتم درميارى عشقم, هميشه شاد باشى و سلامت مامان جونم   ...
25 تير 1395

عاشقانه اى با پسرم

پسرکم,ميوه دلم,  الان تو خوابيدي و مامان داره اينا رو براى تو مينويسه,  درحاليکه ميام بالاى سرت تا چندباره چکت کنم و مثل هميشه حضورمو بالاى سرت احساس ميکنى,  درحاليکه به خطوط چهره و معصوميت وجودت خيره ميشم و چند دقيقه اى محو وجودت و حرکات ظريف سر وصورتت ميشم که عاشقشم,  نميدونم مامانى اين روزا حس عجيبى دارم,  قبل از به دنيا اومدنت يه کوچولو دختر داشتن رو بيشتر دوس داشتم ولى الان اصلا مفهومى به عنوان جنسيت برام بيگانه اس,  اصلا وقتى به اين موضوع فکرميکنم حتى نميفهمم دختر يا پسر داشتن چه فرقى ميتونه داشته باشه , فقط عشق فرزند داشتن رو درک ميکنم,  درحاليکه تو فردا ده ماهت تموم ميشه و پا به يازده ماهگيت ميزارى ...
7 خرداد 1395