ايلياى ماايلياى ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ايليا جون, اميد مامان و بابا

خبر خبر خبر خوب بعدى

پسرم اين خبر خوبو گذاشتم واسه آخرش,  اونم اينکه جوجه من بالاخره تو نه ماه و بيست چهار روزگى اولين دندونش نيش زده,  اونم بعد از يه مدت بسيار طولانى,  يعنى حدودا از چهارماهگى تا حالا اذيت بودى ولى بالاخره اين اتفاق افتاد,و کاشفش هم بابا بود,  مامان که از دانشگاه اومد خيلى خيلى خوشحال شد, چون ديگه واقعا از کلافگى تو مدتى بود اعصابم خرد بود,  حالا باوجود نزديک بودن امتحاناى مامان,  مامانى ميخواد واسه خرگوش کوچولو جشن بگيره,  هورا  ...
4 خرداد 1395

يه خبر بد

مامان جونى يه اتفاق بد هم اين مدت افتاد, اون اينکه پاى تو سوخت, جورى که مامانى هم دلش آب شد,  جريان از اين قرار بود که تو اين مدت اونقدر شيطون شدى که همه جا سرک ميکشى و همه چيز رو امتحان ميکنى,  خوب حق هم دارى پسر من داره دنياى اطرافشو کشف ميکنه, ولى هفته قبل که مامان مجبور شد تو رو با خاله به دانشگاه بياره,  چون کلاس داشت و بابايى هم نتونست نگه ات داره, در حد يک ثانيه که مامان تازه رو صندلى نشست تا چايي با بچه ها بخوره تو چايى رو روى ميز ريختى و حتى با عکس العمل سريع مامان چون چاى داغ بود پات سوخت,  و بعدش عذاب وجدان مامان,هرچند که تو پسر صبورى هستى و بعداز آروم شدن اصلا گريه نکردى,  ولى اين خاطره بسيار بد واسه ما م...
4 خرداد 1395

خبر خبر خبر خوب

پسرى من حالا دوتا خبر خوب,  البته دست اول نيس چون الان مدتى ازش گذشته,  اينم خبرش: پسرى من هم چهاردست و پا شده هم براى اولين بار ايستاد,اونم به فاصله يک هفته,پسرم تو هشت ماه و بيست و نه روز چهار دست و پا شد و تو نه ماه و يک هفته ايستاد هرچند به اندازه يک ثانيه,مامان هم تونست از رو فيلمش عکس بگيره,  بعد از اون هم که پسرى همش دنبال مامانه,حتى يه دفعه که مامان تو دستشويي بود براى اينکه از سکوى دستشويي بالا بياى و خودتو بمن برسونى ايستادى و پاتو بالا آوردى,  مامان به قربون تلاشهات بره قلبم  اينم مدرکش:    ...
4 خرداد 1395

عيد باپسرى

سلام مامانى,مدتيه که مامان نتونسته وبلاگتو بروز کنه آخه اين مدت تو بزرگتر شدى و همه حواس مامان پيش توست,تو هم که همه جا دنبال مامانى,  فقط کافيه يه لحظه ازت دور شم تا کلى ناراحتى و گريه کنى, عشق مامان حتى پشت در دستشويي هم مياى,تا آشپزخونه, هرجا که فکرشو کنى , پسرم اين عيد خيلى خوبى بود و ما امسال رو باتو به مسافرت رفتيم که عکسشو ميزارم,  اين مدت هم که بابا همش دوس داره تو رو بيرون ببره,هرچى هم مامان مخالفت ميکنه که اينقدر پسرو ددرى نکن نميشه,تو عشق منى پسرم,  و من روزبروز با تو به بلوغ ميرسم,  روز به روز عاشقتر  ...
4 خرداد 1395

قشنگترين عيد با زيباترين عيدى دنيا, پسرکم

عزيزکم,  اين عيد با حضور تو رنگ و بوى ديگه اى داشت قشنگترين عيد زندگى مامان با حضور تو,  مامان کلى چيز تو خونه بخاطر تو نو وجديد کرد وبااينکه شب عيد مهمون داشتيم,  آخر شب تا ساعت دو صبح بيدار مونديم و با بابا هفت سين اولتو چيديم,  صبح زود هم ساعت کوک کرديم و بيدار شديم و تو عزيز دلمو هم بيدار کرديم و آماده شديم , دعاى سلامتى تنها دعاى ما تو عيد بود,  ان شااله هزارساله بشى پسرم,  با دل خوش و تن درست,  ان شااله هزارتا عيدو ببينى با شادى و سلامتى,  به اولين عيد زندگيت خوش آمدى پسرم  ...
24 فروردين 1395

نشستن پسرى

نازنينم, پسرکم,  اين اولين نشستن تو نيست ولى اولين عکسيه که من تونستم از نشستنت بگيرم, پسر قوى من تو توى هفت ماه و يک هفتگى تونستى بشينى, البته اوايلش يه کوچولو ميترسيدى ولى وقتايي که حواست به تلويزيون يا جاى ديگه پرت ميشد کامل مينشستى ولى همينکه به خودت ميومدى ميترسيدى و ميفنادى,قلب مامان,  تو توى هفت ماهگى هم هروقت شيرميخواستى يا خيلى تو تنگنا بودى م م م م ميگفتى و مامان رو صدا ميکردى ولى چن وقتى هست ديگه نميگى و يادت رفته  اينم جون مامان و اولين نشستن  ...
24 فروردين 1395

خريد با پسرى

مامانى اين اولين عيديه که تو تو اين دنيا پيش مامان و بابا هستى و مامانى دوست داشت امسال رو بخاطر تو يه چيزايي رو تو خونه نو و تازه کنه,  اين روزا تو ديگه از بيرون رفتن ذوق ميکنى و بقول بابا مثل قبل حسن تنورى نيستى,  اينم يه روز قشنگ آخر سال با پسرم براى خريد,  درحالى که رو پاى بابا نشستى و با جديت احساس ميکنى نخودت راننده اى,  بعدشم که تو پارک تاب بازى اولت,کلى خوشت اومد, هميشه شاد باشى   ...
24 اسفند 1394

اولين روز برفى پسر تابستانى من

اينم جوجو و اولين روز برفى,  روزى که سالگرد ازدواج مامان بابا بود و ما رفتيم سمت شمشک و حسابى تو برفا خوش گذشت البته تو همينجورى مات و مبهوت بودى که اينجا کجاست,  اينا چين,  مامان و بابا دارن چکار ميکنن با من اينجا  ولى بعدا که ببينى حتما کلى ذوق ميکنس ...
23 اسفند 1394